شنبه 92 آبان 4 , ساعت 10:53 صبح
احساس کسی رو دارم که یه گله گرگ گرسنه جلوشه
و یه دره ی عمیق پشتِ سرش!... پریدن خودکشیِ محضه اما منطقی ترین و ناگزیرترین تصمیمه!...
یا باید وایستاد و ذره ذره و تیکه تیکه شد و مُرد، یا باید یک باره چشم هارو بست و
پرید و مُرد!!
+ چرا همه چی در من به سرعت نور رو به نابودیه؟!
حس های من کوشَن؟! خاطره هام، اُمیدام، علایق ام، آرزوهام کوشَن؟ شما احیانا ندیدینشون
این دور و اطراف؟! روشون نشستید!؟
نوشته شده توسط akbar 7566 | نظرات دیگران [ نظر]